درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان |
خاطرات من
من تو این وبلاگ خاطراتمو مینویسم
اون موقع ما خونمون طبقه دوم بود.یه همسایه داشتیم طبقه اول.اونا یه دختر داشتن راهنمایی بود.من همیشه میرفتم خونه اونا.یه روز تو فصل امتحانات دختره اومد خونمون که منو ببره اما چون فصل امتحانات بود مامانم نذاشت خلاصه من ناراحت شدم و رفتم تو اتاقم.بعد از 10 دقیقه اومدم بیرون به مامانم گفتم بیا با هم بازی کنیم.مامانمم قبول کرد.گفتم من در نقش مریم(دختر همسایه) و تو هم در نقش مامان بازی کن.من میام در خونه میگم نیلوفرو بدین ببرم خونمون و تو اجازه نده مامان منم قبول کرد.من رفتم بیرون در زدم.به مامانم گفتم نیلوفرو میدین ببرم خونمون ؟؟؟مامانم گفت نه!!!بعد من گفتم باشه،خدافظ،من رفتم خونمون.!!!!!!!مامانم گفت کجا میری؟؟؟؟؟؟من گفتم مگه من مریم نیستم؟دارم میرم خونمون و بدین سان سر مادرم را شیره مالیدم و به خانه آنها رفتم
اگه خوشت اومد نظر بده نظرات شما عزیزان:
سلام نیلوفرجون.
خیلی باحال بود خاطرت.بازم از این کارا بکن .راستی ب منم سربزن. ![]()
سلام نیلو جون این وبت رو لینک کردم من رو هم تو وب بلینک
ای شیطووووووووووون عجب کارایی کردیاااااااااا
![]() ![]() ![]() ![]()
|
|||
![]() |