درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
خاطرات من
من تو این وبلاگ خاطراتمو مینویسم
با هم قرار گذاشتیم یه نیم ساعت از کلاس که گذشت یکی از بچه ها جیغ بزنه مممممووووووشششش به ما همه جیغ بزنیمو بریزیم تو راهرو یه نیم ساعت از کلاس که گذشت یکی از بچه ها گفت:زهرا یه چیزی از زیر پات رد نشد؟؟ اونم داد زد مــــــوووووِشـــــــ معلم بیچاره که داشت سکته میکرد از ترسش رفت تو راهرو بعد وقتی دید سر کاره و بد جوری زایه شده برگشت تو کلاس و ......
ولی اینقدر حال داد حالا بدو نظر بده نظرات شما عزیزان: ین متن و یه ناشناس برام فرستاده: به امام زمان دختری هستم از خوزستان که پزشکان از معالجه ام ناامید شدند شب در خواب حضرت زینب(س) را دیدم در گلویم آب ریخت شفا پیدا کردم ازم خواست اینو به 20 نفر بگم. این پیام به دست کارمندی افتاد اعتقاد نداشت کارشو از دست داد، مرد دیگری اعتقاد پیدا کرد 20 میلیون بدست آورد، به دست کسه دیگری رسید عمل نکرد پسرشو از دست داد اگر به بی بی زینب اعتقاد داری این پیامو برای 20 نفر بفرست 20 روز دیگه منتظر معجزه اش باش هدی
ساعت22:55---4 شهريور 1390
سلام دوست خوبم چطوری ببخشید دیر اومدم وب جدید مبارکـــــــــــــــــــــــــ
بابا وبلاگ پاسخ:باشه.حتما
اینو قبلا هم گفته بودی نیلوفربانوپاسخ:حالا
پاسخ:
|
|||
|